هیچ چیز برای همیشه پنهان نمیماند
(آنچه گذشت: قسمتهای
حوالی ساعت ۱۱ صبح و پس از اتمام جلسهٔ خصوصی و محرمانهاش با دکتر شعبانی، با همراهی بردیا و غزل با پوشش غیررسمی و ساده، به آسایشگاه سالمندان رفتند تا عکسها را تحویل دهند. همان طور که یکییکی با پدربزرگ و مادربزرگهای جمع، سلام و احوالپرسی میکردند و عکسها را تحویلشان میدادند، غزل پرسید:
راستی مَهدی، از همتا چه خبر؟ جواب داد؟
مهدی با اضطراب گفت:
نه راستش، هنوز خبری نشده.
غزل چشمکی زد و گفت:
از قدیم گفتن سکوت علامت رضاااست ها! حواست باشه!
بعد رو کرد به آقایی و گفت:
مگه نه حاج آقا؟
که ایشان گفت:
همین طوره دختر گلم!
همزمان با این مکالمات، یکی از پرستاران آسایشگاه با زیاد کردن صدای تلویزیون، همه را متوجهِ شبکهٔ خبر کرد؛ که با قطع برنامههای عادی خود، خبری فوری را میخواهد به اطلاع برساند:
با سلام و وقت بخیر خدمت شما مخاطبین محترم شبکهٔ بینالمللی خبر، به خبری که هماکنون به دستمان رسید، توجه فرمائید. سخنگوی دولت و مشاور مطبوعاتی نهاد ریاست جمهوری، همزمان با روز پایانی نامنویسی نامزدهای انتخابات این دوره، در بیانیهای مشترک اعلام کردند جناب آقای دکتر محمدصادق قلیپور، ریاست محترم جمهوری، به دلیل آن چه جوانگرایی» و حرکت در مسیر شکوفایی ملی از طریق ورود نیروهای تازهنفس به عرصههای مدیریتی» اعلام کردند، از کاندیداتوری برای دورهٔ دوم انصراف داده و بدین ترتیب نخستین رئیس جمهور تکدورهایِ ایران شدند. ایشان در ادامه آرزوی موفقیت و بهروزی برای تمام نامزدهای محترم کردند و اعلام داشتند در کمال بیطرفی وظیفهٔ خطیرِ برگزاری انتخاباتی سالم را عهدهدار هستند و با کمال احترام از هیچ یک از بازیگران این عرصه، حمایت مادی یا معنوی، نخواهند داشت، حتی افرادی که قبلاً سابقهٔ همکاری با ایشان و هیئت دولت را داشتهاند.
مهدی پوزخندی رو به تلویزیون زد و آرام زیر گوش بردیا و غزل گفت:
اینا مردم رو چی فرض میکنن؟ ما رو مسخره کرده یا خودشو؟ یارو برای اینکه تو انتخابات فضاحت بار نیاره، کلاً از بیخ کاندید نشده، بعد اسم این کارشو گذاشته حمایت از جَوونا» و میخواد بگه ببینید چقدر خوبم من! نکشیمون لعنتیِ از خودگذشته!
غزل مشت مختصری به پهلوی مهدی زد و گفت:
گور بابای این یون و دنیای نجسشون! شما سرت به کار خودت باشه! از من به تو نصیحت، تو زندگی حواست به اهل و عیالت نباشه، کلاهت پسِ معرکه است! الان تمرکزت روی همتا باشه خیلی نتیجهٔ بهتری نسبت به زوم کردن روی این قُلی نمیدونم چیچیها عایدت میشه!
بردیا هم طرفِ غزل را گرفت و گفت:
ببین، این جماعت حتی به خانواده و اطرافیان خودشون هم رحم نمیکنن، ایـ این جوری کثیف و چرکن! همون بچسب به عـِ عشقت و کار و زندگیت؛ برای سر عقل او اومدنِ من هم دعا کن!
مهدی لبخند زد و گفت:
البته خودم محتاج دعام ولی چشم!
بعد از اینکه عکسها را دادند، در محوطهٔ سرای سالمندان مشغول قدم زدن و صحبت شدند که بعد از چند دقیقه بردیا گفت:
میدونم ربطی به حـَ حرفامون نداره ها، اَ اما حیفم میاد نگم، چون واقعاً لازمه بدونی.
غزل با سرعت گفت:
اون روز رو میخوای بگی؟ نگو بابا بردیا، طفلک الان همهٔ فکرش سمت همتاست، بدتر فکر و خیال براش درست میکنی.
مهدی که نمیدانست چه خبر شده گفت:
نه اتفاقاً ترجیح میدم حواسم پرت شه، این طوری زمانِ این انتظار برام راحتتر میگذره.
بردیا به نیمکت نارنجی اشاره کرد و گفت:
بشینیم حرف بزنیم راحتتره. چند وقت پیشا بود، یه شمارهٔ عـَ عجیب غریب روی گو گوشیم اُ افتاد که…
مهدی وسط صحبتش پرید و گفت:
احیاناَ از این شماره ۴-۵ رقمیها نبود؟
بردیا گفت:
چرا چرا !
مهدی دوباره پرسید:
احیاناً از طرف ریاست جمهوری نبود؟
بردیا که حسابی متعجب شده بود گفت:
دقیقاً!
مهدی در ادامه گفت:
نمیخواست بگه منو راضی کنید که به این یارو قلیپوره حال بدم که یه عکسی چیزی با جسدِ مجنونِ ما بگیره؟!
بردیا که خندهاش گرفته بود گفت:
این ترکیبِ جسدِ مجنون» چه جالب شد! فکر کن غزل به عنوان دنبالهٔ مجنون» یه آ آهنگ هم بخونیم به اِ اسم جسد مجنون»! آره درسته، خودشه. از کجا فهمیدی اینو میخوام بگم؟
مهدی مکثی کرد و بعد گفت:
چون ظرف همین مدت، دو مرتبه کوبید اومد شیراز فقط محض بهرهبرداری از کشفیات ما ولی خب هر سری ما یه جوری دست به سرش کردیم! جاهای دیگه هم گویا توفیقی نداشته و الانم که دیدی انصراف داد. چیز دیگهای نگفت؟
بردیا سری تکان داد و گفت:
چرا اتفاقاً، از خود ما هم یه سری خا خواستههای این مدلی داشت که تبلیغی براش بکنیم یا قطعهای براش بخونیم یا حداقل تو صفحات مجازیمون براش پستی، استوریای چیزی بریم ولی ما ردش کردیم و گفتیم ما اَ از استاد شجریان یاد گرفتیم ذات مقدس هنر بالاتر از این کثافتکاریای یونه که اونم جواب داد ولی یتر از اون مرحوم که نداشتیم» و منم گفتم استاد، ی نبود، مردمی بود، هـَ همیشه طرف مردم بود و برای همین هم سالها هزینهٔ مردمی بودنش رو داد و، وَ وقتِ رَ رفتنش هم که دیدید هـَ هَـ همین مَر دُ دُم چـِ چه جو جوری براش سَـ سنگِ تَـ تموو…
بغض و اشک امانش را برید، لکنت کلامش را منقطع و سرانجام سخنش به کل نیمهکاره ماند. غزل و مهدی هم متأثر شدند و بعد از کشیدن نفس عمیق، زیر لب فاتحهای برای استاد شجریان خواندند.
چند لحظه که گذشت غزل بطری آب کوچکش را به بردیا داد که گلویش را تازه کند و بعد گفت:
میبینی مَهدی؟ امثال استاد شجریان توی این مملکت یه طوری کمن که وزنههای شرافت و درستیِ ایران محسوب میشن و واقعاً خوشحالم که شما دو تا برادرام هم این مرام با شرافت بودن و موندن رو بلدید و هر کدوم تو شغل و پیشهٔ خودتون، کاری رو انجام میدین که درسته و تو مسیر منافع مردمه و نه اون چیزی که خوشایند اصحاب قدرته. آفرین که سرتون رو جلوی این جماعت پایین نمیارید و فقط مقابل مردمی تعظیم میکنید که هر چی دارید رو از اونا دارید.
چند لحظه بعد دوباره غزل ادامه داد:
یه تماس به نظرم با همایون بگیریم، چند وقتی هم هست ازش بیخبریم، به این بهونه حالشم میپرسیم.
(ادامه دارد.) | قسمت بعدی: پنجشنبه ۳ تیر ۱۴۰۰ ساعت ۱۰ صبح
درباره این سایت