تنها او می‌داند 

(آن‌چه گذشت: قسمت‌های اول و دوم)

  • اواسط مرداد ۱۳۳۲

محمدرضا و ثریا، تمام جوانب امر را برای طبیعی و عادی جلوه دادن سفرشان، سنجیدند و مطابق عادت سال‌های گذشته برای فرار از گرمای تابستانی تهران، به کلاردشت رفتند. این طبیعی بودن به گونه‌ای در حال اجراست که حتی دوستان نزدیکشان نیز همسفرشان شده‌اند ولی حتی آنان هم از اتفاقاتی که در حال وقوع است، بی‌خبرند و مانند همیشه، در حال گذراندن اوقات سفر به بهترین شکل هستند.

در همین روزهایی که شاه و شهبانو به طور مخفیانه و رمزی با مقامات در سعدآباد در ارتباط هستند، مطلع شده‌اند که دولت بالاخره همه‌پرسیِ انحلال مجلس هفدهم شورای ملی را ابتدا در تهران و به زودی در سایر نقاط، به اجرا می‌رساند. از آن‌جایی که در هر حوزۀ رأی‌گیری دو صندوق (موافقین و مخالفین) قرار داده شده که در ظاهر برای ساده کردن شمارش آراء است ولی در عمل برای از بین بردن آزادی انتخابات، نتیجه از هم‌اکنون (حداقل برای محمدرضا) مشخص است. ولی فعلاً چاره‌ای جز صبر و سکوت برای گذراندن این ایام ندارد؛ تجلی بارزِ آرامش قبل از طوفان! یا شاید هم امیدوار به اتفاقاتی که برخلاف حدس و گمان‌هایش، شیرین باشند.

روز‌های طولانی، ساعت‌های ملال‌آور، تقویمی که خیالِ گذاشتن و گذشتن ندارد. حوادثی که مقدماتشان در پشت صحنه در حال وقوع است ولی معلوم نیست چرا زمان وقوعشان سر نمی‌رسد و از همۀ این‌ها بدتر عدم اطمینان عمیقی که محمدرضا نسبت به حامیانِ خارجی و حتی داخلی خودش دارد. چون رفتار مصدق و واکنش افراد مزبور نسبت به وی، برایش به شدت غیرقابل پیش‌بینی است. زیرا تجربه ثابت کرده بیگانگان برای حفظ منافعشان حاضرند حتی تمامیت ارضی ایران را نادیده بگیرند، پادشاهِ مستقر (رضاشاه) را وادار به استعفا کنند و در این بین حزب بادهای داخلی هم پشت سرشان راه بیفتند! تکلیف دکتر مصدق دیگر این میان روشن است؛ مصدقی که با یک خودنویس توانست امپراتوری نفتیِ غربی‌ها را به چالش بکشد و حتی در دادگاه لاهه هم نتوانستند کاری از پیش ببرند و نهایتاً این غرب بود که مجبور به تغییر رویه شد!

همۀ این‌ها اضطراب کشنده و فرساینده‌ای را به او تحمیل کرده که در همین چند روز، تعداد قابل توجهی از موهایش را به سفیدی کشانده. شب‌ها را به بی‌خوابی و روزها را به سیگار کشیدن‌های پی در پی، می‌گذراند و هیچ کدام از چیزهایی که تا پیش از این سبب بهبود احوالش بودند، دیگر کارگر واقع نمی‌شوند؛ حتی شب‌نشینی و گپ‌وگفت با ثریا، شنا کردن، گوش دادن به موسیقی و امثالهم. نه می‌تواند یک‌جا بنشیند و نه تاب و تحملِ ایستادن دارد؛ نه می‌تواند قدم نزند و نه مقصدی برای راه رفتن‌های پیاپی‌اش دارد. تمامِ این ایام حتی یک صفحه کتاب یا رومه هم نخوانده، صدای رادیو را هم بیش‌تر از ۱۰ دقیقه نمی‌تواند تحمل کند و شب‌ها اگر هم خواب به چشمانش بیاید، کابوسِ شکست هر دو مرحلۀ کودتا و خیانتِ مارهایی که در آستین پرورش داده، راحتش نمی‌گذارند و بدون استثنا به همۀ عوامل کودتا، بدبین است ولی هر بار در مقابل این افکار و کابوس‌ها می‌گوید:

چاره‌ای هم جز اعتماد ندارم…

ثریا هم دست‌کمی از همسر تاج‌دارش نداشته و او هم آرام ندارد. از زمانی که عروس خاندان سلطنتی شده، اگر روز خوشی هم داشته به سرعت ختم به ناخوشی گشته. اما به عشق محمدرضا، تمام این‌ها را تاب آورده و دم نزده. ولی این بار بدتر از دفعات قبلی است؛ حتی بدتر از نیش و کنایه‌های مستقیم و غیرمستقیم نِ خاندان، بابت بچه‌دار نشدنش و فشاری که بابت اعلام ولیعهدیِ علی‌رضا (تنها برادرشوهرِ تنی‌اش) تحمل می‌کند. تاکنون هم چون محمدرضا پشتیبانش بوده، کابوس‌هایش به وقوع نپیوسته.

در همین ایام، کاهش وزن ملموس، ریزش موی شدید و سردردهای ادامه‌داری که روزها از روشنایی فراری‌اش می‌دهند و شب‌ها مزاحم خوابش هستند، امانش را بریده‌اند. در همین وانفسا، چرخۀ طبیعی عادت ماهانه‌اش هم به‌هم ریخته و کلافگی و استیصالش را به حد اعلا رسانده. سر کوچک‌ترین مسائل با همه بحثش می‌شود و سر سوزنی آرامش در وجودش پیدا نمی‌شود، هرچند ظاهرش (صرفاً ظاهرش!) همیشه آرام است. در موقعیتی که پادشاه هم کاری از دستش ساخته نیست، او که دیگر طبیعی است نتواند کاری بکند و این ناتوانی به حدی عمیق است که نه به عنوان بانوی اول ایران، بلکه به عنوان یک همسر هم نمی‌تواند محمدرضا را، حتی برای ساعتی، قرار دهد. ترسی از این ندارد که شاید دیگر شهبانو نباشد و همسرش هم از پادشاهی خلع شود، تنها ترسش این است که اگر آنی نشود که باید بشود، چه بر سر زندگی عاشقانه‌ای که با خون و دل و چنگ و دندان ساخته‌اند، می‌آید؛ مبادا که تار مویی از سر محمدرضایش کم شود.

در واپسین روزهای انتظار، خبر پایان همه‌پرسی به طور رسمی از سوی دولت مصدق اعلام شد و زمان اجرایی شدن انحلال مجلس، روز ۲۵ مرداد و پس از اخذ امضای پادشاه، اعلام شد. مأموریت دریافت امضا برعهدۀ فرماندهی گارد سلطنتی، سرهنگ نعمت‌الله نصیری قرار داده شده که از یاران وفادار و اعضای نسبتاً قابل اعتماد در میان کودتاچیان است. بر طبق صحبت‌هایی که پیش‌تر اشرف واسطۀ انتقالشان شده بود، محمدرضا نه یک برگه، بلکه دو برگه را امضا کرده اما نه فرمان انحلال مجلس؛ بلکه دو نامۀ سفید امضا که بعدها کودتاچیان یکی را با محتوای عزل دکتر مصدق از نخست‌وزیری تکمیل می‌کنند و دیگری را با متن نصب تیمسار فضل‌الله زاهدی (وزیر سابق» کشور) به سِمت نخست‌وزیری.

مقرر شده بود تاریخ امضای احکام، ۲۴ مردادماه» نگاشته شود اما به دلیل استرس و بی‌حواسیِ فزایندۀ این روزها، تاریخ اشتباهی و به صورت ۲۳ مراداد ماه» نوشته شد و امضا هم به طور لرزان و با ابعادی متفاوت از امضاهای مرسوم پادشاه، مرقوم شد.

پس از امضای برگه‌های سفید، فقط یک چیز و آن هم با غم و احوالی شدیداً ناخوش، در خلوت (حتی بدون حضور ثریا) با صدایی آهسته، زیر گوش نصیری بر زبان آورد:

فقط می‌خواهیم این کابوس‌ها هر چه زودتر تمام شوند، ولاغیر!

(ادامه دارد.)

داستان «ناشناس» (۲) | نترس

داستان «ناشناس» (۱) | هویدا

داستان «ناشناس» (۳) | کراوات

داستان «ناشناس» (۵) | آبی

داستان «ناشناس» (۴) | عکس

داستان «ناشناس» (۶) | استاد

داستان «ناشناس» (۷) | آرزو

هم ,ولی ,محمدرضا ,یک ,سر ,طبیعی ,را به ,که در ,است ولی ,در همین ,در حال

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ شرکت کارانس ایرانیان abzarseo مناقصات و مزایدات آشپز شو خلاصه کتاب انسان در اسلام غلامحسین گرامی hamingoneh دانلود رایگان مقاله 50003 مدرس و مربی کسب و کار و توسعه فردی آموزش و پرورش ناحیه 3 مشهد مقدس - معاونت متوسطه