تنها او میداند
(آنچه گذشت: قسمتهای
خورشید به میانۀ آسمان رسیده. به وقت عِراق، نزدیک ظهر است. فرودگاه بغداد را آمادۀ استقبال از هواپیمای ملک فیصل کردهاند که ناگهان جت کوچک پادشاه و شهبانوی ایران در حریمش رویت میشود. مسئولان امنیتی فرودگاه با سوءظن و البته، وحشت جدی نسبت به مهمان ناخوانده واکنش نشان داده و از پرندۀ مرموز خواستند خودش را معرفی کند. محمدرضا ترجیح داد هویتشان مخفی بماند؛ پس در پاسخ به برج مراقبت گفت:
ما هواپیمای توریستی هستیم، موتور هواپیما خراب شده بنابراین اجازۀ فرود اضطراری میخواییم!
گوشهای از باند را برای فرود آنها اختصاص میدهند اما همچنان اعتمادی به آنان ندارند و پس از نشستن جت، به سرعت مأموران مسلح، محاصرهشان میکنند و با دقت و احتیاط مورد وارسی قرارشان میدهند. در خلال این اعمال، هیچ یک از مأموران متوجه نمیشوند مهمانان ناخوانده، تاجدارانِ کشور همسایه هستند و کماکان مانند قبل با آنان رفتار میکنند.
محمدرضا کاغذی از دفتر یادداشتش پاره میکند و بر روی آن چیزی مینویسد و تقاضا میکند به فیصل منتقل شود، بیآنکه بداند همتای عِراقیاش قرار است تا چند دقیقۀ دیگر همان جا فرود بیاید.
پس از ساعتی انتظار و اضطرابِ فرساینده، سرانجام مَلکِ ۲۲ ساله از ماوقع مطلع میشود و به سرعت به همراه نخست وزیرش، با آغوشی باز و صمیمیتی وصف ناپذیر به استقبال از آقا و خانم پهلوی میرود و علاوه بر اینکه آنها را رسماً به کاخ ابیض» دعوت میکند، به آنان این اطمینان را میدهد که تا هر زمان تمایل داشته باشند میتوانند در عراق بمانند.
این استقبال شکوهمند پس از حوادث تلخ شب گذشته، چند ساعت پرواز متشنج و معطلی طاقتفرسا در گرمای ۴۰ درجۀ تابستانِ بغداد، چونان آب سردی بر آتشِ جسم و روحِ خسته محمدرضا و ثریای جوان مینشیند و تنها در این لحظه است که آنها مجالِ آرام شدن و رهایی موقت از اضطراب را مییابند.
نزدیک عصر ملک فیصل، به صرف چای عصرگاهی دعوتشان کرد که پیش از پذیرش این دعوت، ثریا اشارهای به پیراهن کتانی غیررسمیاش کرد و سپس از خلیل کنا» (وزیر امور خارجۀ عراق که برای دعوت به اتاقشان رفته بود) پرسید:
میتونم با این سر و وضع به دیدن اعلیحضرت برم؟ بدون کلاه و دستکش؟
که وزیر بدون معطلی، سر تعظیمی پایین آورد و با لبخندِ آرامشبخشی پاسخ گفت:
البته! البته علیاحضرت! اعلیحضرت به خوبی میدونن که شما از نمایشگاه مُد مراجعه نفرمودید!
اما همزمان با این اتفاقات، در ایران اوضاع آشفتهتر از چیزی است که حتی در مخیلهشان بگنجد!
به تبعِ این حوادث و پس از آگاهی یافتن از حضور محمدرضا در بغداد، از تهران دستور مستقیم به تمام سفرای ایران، منجمله
محمدرضا با توجه به حوادث پیش آمده و از آنجایی که یقین کامل داشت در صورت دوام یافتن این شرایط و عدم توفیق در اجرای فاز دوم کودتا، حتی ملک فیصل هم حاضر نیست روابطش با همسایۀ مهم و استراتژیکش (که حالا یک حاکم جدید و شدیداً غیرقابل پیشبینی دارد که حتی بریتانیای کبیر هم نتوانسته از پسش بر بیاید) را فدای رابطۀ دوستانه با یک پناهندۀ ی کند که مردمش مجسمههای خود و پدرش را در جایجای ایران به زیر کشیده، عکسهایش را از ادارات دولتی جمع کردهاند، کاخهای سلطنتی مهروموم شده و علاوه بر اینها حتی نمیتواند مانند یک شهروند عادی به سفارت مملکتش پناه ببرد و حتی یک دست لباس مناسب هم برای تنپوشِ خودش و همسرش ندارد! در این بحبوحه که آتش از هر طرف زبانه میکشد و به جز ثریا، عملاً نه کسی همراهش است و نه تکیهگاهی دارد، تنها خواستهای که با همتای عراقیاش مطرح کرد، تهیۀ یک هواپیما برای عزیمت به اروپا بود.
(ادامه دارد.) | قسمت بعدی: دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
درباره این سایت